فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

بهار

خاطرات چیز هایی هستن که هیچ وقت نمیتوان آن ها را فراموش کرد چون در فراموش نشدنی ترین جای ذهن ما هستند

عکس مراسم

پیراهن سیاه ز تن دور می کنیم آن را ذخیره کفن و گور می کنیم اجر دو ماه گریه ی بر غربت حسین تقدیم مادرش از راه دور می کنیم عزاداریتان قبول ، ربیع مبارک! پیامبر (ص) فرمود : هر کس پایان ماه صفر را خبر دهد بهشت بر او واجب است. عکسای دیروز از مراسم وفات پیغمبر (ص) فاطمه با یاس دختر خاله اش ا ین تابوتیه که می بریم گل فروشی و گل بهش میزنن.پول گل هم مردم می دن. هر کسی نذر می کنه و تا سال بعد که نذرش برآورده می شه  می آد پول میده .با پولایی که جمع آوری می کنیم می دیم گل فروشی تابوت رو تزئین می کنن. پا یا ن مراسم عزادارا می آن و گلهای رو تابوت رو بر می دارن برای برآورده شدن حاجاتشون. ...
23 دی 1391

دریای بوشهر

دیروز باد شدیدی می اومد و دریا به قول ما بوشهریا پر بود و موجهای خیلی بلندی داشت من فقط تونستم یه عکس بگیرم چون باد نمی ذاشت که بایستم.(اول خیابون ششم بهمن) ...
22 دی 1391

مراسم آخر صفر

مسجد غریب یکی از مساجد قدیم شهر می باشد که در یکی از چهار محله قدیم بوشهر(کوتی ، شنبدی ، دهدشتی و بهبهانی ) است . روز 27 صفر مراسمی برگزار می کنن که من دو ساله که به این مراسم می رم. دوسال پیش من یه مشکلی برام پیش اومد که در بیمارستان بستری شدم . یادمه اول ماه صفر بود . خیلی حالم بد بود و وقتی بستری شدم تا شب نفهمیدم چه اتفاقاتی افتاده . فقط می دیدم که همه ی خانواده ام بالای سرم هستن و چشماشون قرمز و هر چند ساعتی  یکبار ازم خون می گرفتن و می بردن برای آزمایش . اون موقع یکی از دوستام اومده بود بیمارستان پیشم و دیده بود که حالم خیلی بده منو نذر کرده بود که خوب بشم و منو به این مراسم ببره . بعد از پنج روز خدا منو دوباره...
22 دی 1391

ترم زمستان کلاس زبان

در مورد کلاس زبان فاطمه خیلی وقته براش یادداشتی نذاشتم . فاطمه ترم پاییز رو تموم کرد و دوره AC رو تموم کرد . AC پنج ترم بود . حالا ترم زمستون شروع شده و کلاسای PCEکه دوازه ترم میشه شروع کرده . این ترم  PCE1  رو شروع کرده . توی این ترم بهشون جمله های کوتاه یاد می دن. مثلا" من مسواک می زنم. اسم من فاطمه است. و........... جالب اینجاست که هر چیزی می شنوه همون رو می گه چون نوشتن بلد نیست و هر چی تیچرشون بهشون می گه اونا حفظ می کنن . امروز قبل از اینکه ببرمش کلاس داشتم باهاش کار می کردم و شعرهایی که یادشون داده بودن رو با هم می خوندیم. I CAN FIND THEM _ YAY آی دن فاین دم یهههههههههههه هر چی به...
20 دی 1391

سفره حضرت رقیه(ع) در مهد کودک

امروز توی مهد کودک سفره حضرت رقیه (ع) داشتن . دیروز مامان رفت و بسکویت کرمدار و بسکویت خرمایی با ژله و لواشک و برای دخترا کش مو و برای پسرا ماشین خرید . مدیر مهد هم نون و پنیر با حلوا و آجیل مشکل گشا براشون آماده کرده بود. با همدیگه نشستیم و چیزا رو بسته بندی کردیم . فاطمه جون هم کمک می کرد . بسته ها رو وقتی خواستم برم مهد دنبال فاطمه با خودم بردم و تحویل مدیر مهد دادم و گفتم اینم سهمیه فاطمه برای سفره. امروز که رفتم دنبالش از مهد بیارمش یه پسری از پیش دبستانیا که باباش اومده بود دنبالش داشت به باباش می گفت بابا ما امروز جشن حضرت رقیه داشتیم . باباش بهش گفت بابا جون جشن نه بگو سفره و همین جور داشت بهش می خندید .منم خندم گ...
20 دی 1391

عکس

قبلا" نوشته بودم که 17 آذر عمه بتی سفره حضرت رقیه (ع) داشت . چند تا عکس گرفته بودم که براتون می ذارم. سفره حضرت رقیه(ع) فاطمه و رومینا (عکسشون خوب نشد آخه رومینا نمی نشست) اینم رومینا جون توی حیاط ننه بزرگ فاطمه شال پونه رو پوشید اونم با هزار التماس از پونه جون که شالش رو بده فاطمه سرش کنه اینجا هم کنار دیده و ذوق کرده توی دستش گرفته و داره بهم نشون می ده(کنارـ ک رو با ضمه بخونید یه نوع میوه جنوبه) اینجا هم داشتی شعرهای مهد کودکت رو برام می خوندی ...
17 دی 1391

اتفاقات این چند روزه

سلام دوستای خوبم ؛ خیلی دلم براتون تنگ شده . الان اومدم خونه آقام اینا و از کامپیوتر اونا استفاده می کنم . یه خبر خوب قراره بابای فاطمه برام لپ تاپ بخره ؛ امروز اومد خونه و بهم گفت سفارش دادم تهران قراره فردا بفرسته . واااااااااااااای منو می گی از خوشحالی داشتم بال در می آوردم  دیگه از دست این کامپیوتر راحت شدم که هر روز خراب می شد. تو این مدت اتفاقایی افتاده که سر فرصت همه اش رو براتون تعریف می کنم. فقط همین براتون بگم که تو این دو هفته اخیر فاطمه مریض بود و من هر روز توی این دکتر و اون دکتر بودم . سه دوره آنتی بیوتیک خورد ولی خوب نشد . سه روزه داروهاش رو قطع کردم و دیگه بهش دارو نمی دم. بچه ام خیلی لاغر شده ...
17 دی 1391

تعزیه

امروز صبح با فاطمه رفتیم روضه خونه همسایه آقا جون اینا. ظهر هم نذری غذا دادن . منو فاطمه غذامون رو برداشتیم و رفتیم خونه آقا جون. نذری زرشک پلو با مرغ بود. برای آقا جون اینا هم شکر پلو (شیرین پلو) با قیمه بوشهری آورده بودن . ناهار اونجا موندیم چون بعد از ظهر می خواستم فاطمه رو ببرم تعزیه. ساعت 4 بود که با هم رفتیم تعزیه نگاه کنیم . از مسجد همراه با سینه زنها راه افتادیم تا به محل تعزیه رسیدیم . سه تا شتر آورده بودن که تا صدای طبل می شنیدن می خواستن فرار کنن به خاطر همین اونا رو گوشه خیابون نگه داشتن تا گروه طبل و موزیک رفتن و بعد اونا رو وارد زمین تعزیه کردن. آقا جون در نقش جابر بود وقتی وارد زمین تعزیه شد به فاطمه گفتم...
15 دی 1391

اربعین حسینی

اربعین سالار شهیدان ابا عبدالله الحسین (ع) و 72 تن از یاران باوفایش را به تمام شیعیان جهان تسلیت عرض می گویم. ...
14 دی 1391

نذری

دیروز که رفتم دنبال فاطمه از مهد بیارمش پشت در ورودی مهد یه برگه زده بودن که روز چهارشنبه همه ی بچه ها باید بیان مهد و غیبت نداشته باشن چون می خوان براشون نذری درست کنن. هفته پیش از مامانا پول برداشته بودن برای پختن نذری و گفته بودن که خانواده ها کمک کنن. امروز صبح که فاطمه رو صدا زدم گفتم پاشو تا ببرمت مهد آخه امروز نذری دارین و اونم تا اسم نذری رو شنید زود بیدار شد . وقتی رفتیم دیدم توی حیاط مهد خبری از آشپزی و غذا درست کردن نیست. گفتم حتما" جای دیگه می خوان درست کنن و بعد بین بچه ها قسمت کنن. ظهر که رفتم فاطمه رو بیارم دیدم هر بچه ای که بیرون می آد یه ظرف یکبار مصرف هم دستشه . منم رفتم و فاطمه رو صدا زدن دیدم گلم ظرف غذاش...
13 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار می باشد